توی صحنه ی غریب زندگی همه مون در نقش یک بازیگریم با همیم تو بازیای روزگار از درون هم ولی بی خبریم زندگی تولد یه خاطره است انگاری شروع یک نمایشه کاشکی از دنیا و این خاطره ها سهم ما تموم خوبیا بشه توی پشت صحنه ی دنیای ما خوبی و بدی می مونه یادگار زندگی برای ما یه خاطره است از تمام قصه های روزگار بهتره به قلبامون دروغ نگیم زندگی هرطور که باشه می گذره من و تو مسافریم تو این روزا مثل خورشید تو نگاه پنجره همه مون پشت نقاب صورتک همیشه از صبح تا شب قایم می شیم واسه پنهون کردن گریه هامون روی قلب و روحمون خط می کشیم اگه باز از روزگار دلت گرفت لحظه ها ثانیه ها ابری شدن بیا با من بیا با من
بانوی مهتاب اینجا من هستم؛ ، سکوتی شکسته و درهم بخاطر هر روز ندیدن تو
اینجا من هستم ؛ تهی از زندگی و درگیرباروزمرگی ، خالیتر از همیشه؛ با کلافی درهم و پیچ در پیچ.
معنی سکوتم را با چشمانم برایت بارها فرستادهام
اینجا من هستم با آوازی که هرگز نشنیدی
من هستم و سازی مبهم اینجا من ماندها م تنها در پس اندوه صدای کهنه سازم.من هستم و گلی پرپر شده از عشقی کور من هستم و یکرنگی شکستهام.اینجا در شهری دور من ماندهام به انتظار هر لحظه که میآیی،در شهری خاک گرفته و غروبی تنگ،که سینهام را هر آن میدرد اینجا من ماندهام و سرمایی که استخوانم را داغان کرده است من هستم و سیمایی شکستهتر از همیشه اینجا من هستم و خیال همیشگی چشمان تو، حتی کلمات هم دگر از نوشتن دردهایم عاجزند.....